تا یادم می آید از اهمیت تصمیم ها شنیده ام.
از تصمیم کبری که متن مشق هایم بود تا همین روزها که شاید تصمیم یکی از پر کاربرد ترین کلمات در آن چیزهایی است که مجبورم بنویسم.
به هر حال تصمیم گرفتن یا به عبارت بهتر تصمیم سازی مهمترین مشکل این روزهای زندگی من نوعی است. گزاره های مقدماتی برای نتیجه گیری در ذهن مان شکل می گیرد و بالطبع وسوسه گرفتن یک تصمیم به سراغمان می آید.
اما اگر تصمیم گیری های خشک و خالی را که هیچ خروجی اجرایی ندارد از لیست پرتعداد تصمیم هایمان کنار بگذاریم تعداد می رسد به عددی که ریاضی دان ها به شوخی بهش می گویند میل می کند به صفر.
تصمیم بی اجرا نه تنها که به درد جرز دیوار نمی خورد؛ اعصاب خردی هم می آورد.
گاهی شک و گاه تنبلی است که بین تصمیم ها و عملها فاصله می اندازند. اما این روزها درگیر یک سری تصمیم های خاص هستم. درسر این مجموعه گزاره های تصمی سازی ترس آور بودن برخی از آنها است.
گزاره هایی که شعارشان را خود بلدیم بدهیم ولی این روها که در مقام عمل هستیم ترسیده ایم.
ترسی که وقتی با نخوت، روزمرگی و رخوت همراه می شود؛ می شود آنچه می شود.
ایمانی استوار بخوایهم برای هم از خدا.
و عاقبت به خیری.