پریروز روزی مان شد چند دقیقه مصاحبت با فاضلی عاشق از نسل دلدادگان حسینی در دوره خمینی.
جانبازی که 30 سال تحمل دشواری های قطع نخاع از گردن هم نتوانسته ذره ای از عشقش بکاهد.
تن رنجورش درد می کشید اما درد بی امان هم یاراری مخفی کردن بلندی روحش را نداشت.
به ولا گرا می داد و از ریا گله داشت.
فقط به یاران شهیدش غبطه نمی خورد که عشق به شهادت در رکاب سید علی در کلامش موج می زند.
از ویلچری های غلطیده در دامن مشارکت و دوم خرداد به همان اندازه برائت داشت که از شیفتگان توافق با کد خدا
نه. اشتباه نکنید.
عمار ویلپرنشین گوشه آسایشگاه کنج عزلت نگزیده؛ او وسط میدان مبارزه است. در دانشگاه
پیش از این در مقام خبرنگاری سمج یک مصاحبه تلفنی چند جمله ای و یک گفتگوی کوتاه در پای صندوق رای با او داشتم. اما حتی تصور نمی کردم دیدار چند دقیقه ای پریروز این قدر نگاهم را نسبت به او و البته بیشتر از آن نسبت به خودم عوض کند.
نشستن در کلاس درسش را تجربه نکرده ام اما در همان چند دقیقه مصاحبت دیروز دست گیرم شد که چرا اینقدر آدم حسابی از سر درسش بیرون آمده.
و چه تقارن زیبایی دیدار با یک بسیجی تمام قد در هفته بسیج
آن کجا و این کجا؟؟؟؟
اما باوجود تمام شرمندگی حداقل ب خودم ثابت کرده ام کسی ک بخواهد با نام حضرت آقا برای خودش دکان باز کند را مجالش نمیدهم
ان شا الله سرباز خوبی برای حضرت سید علی باشیم